|
کد مطلب: 183478
چرا اسرائيل ۲۵ سال آينده را نخواهد ديد؟
تاریخ انتشار : 1394/08/13 09:09:18 نمایش : 1588
يک استاد دانشگاه گفت: اسرائيل پس از شصت سال از زمان تأسيس که با اشغال توام با خشونت نظامي سرزمين فلسطين همراه بوده است، امروز در سراشيبي قرار گرفته و به سمت فروپاشي حرکت ميکند.
به گزارش پايگاه خبري تحليلي پيرغار، اساس شکل گيري رژيم صهيونيستي بر تشويق يهوديان به مهاجرت از سراسر جهان به فلسطين بود. با وجود آنکه صهيونيست ها موفق شدند جمعيت زيادي را در رژيم جعلي خود گرد هم بياورند، اما امروزه اين رژيم با پديده اي به نام «مهاجرت معکوس» مواجه شده است. در اين پديده، ساکنان سرزمين هاي اشغالي به دلايل مختلف، به ويژه ناامني مستمر و عدم تحقق رؤياي «رفاه اجتماعي»، اسرائيل را ترک و به کشورهاي ديگر مهاجرت مي کنند.براي تحليل چالش هاي رژيم صهيونيستي و آينده آن به سراغ حجت الاسلام دکتر محسن محمدي، عضو هئيت علمي دانشگاه فرهنگيان و معاون علمي موسسه تاريخ تطبيقي رفتيم و با او در اين باره گفت وگو کرديم؛
* آيا رژيم اشغالگر قدس ۲۵ سال آينده را خواهد ديد؟
برخي فکر مي کنند رژيم اشغالگر قدس فقط از عوامل بيروني مانند جريان مقاومت تهديد مي شود؛ در حالي که هم بايد به عوامل دروني توجه کرد و هم نبايد عوامل بيروني را در جريان مقاومت محدود کرد بلکه حتي خود آمريکا که در نگاه اول به عنوان حامي اسرائيل غاصب محسوب مي شود در برخي موارد مي توان آن را در عوامل افول اين رژيم جعلي کودککش نيز لحاظ کرد.
رهبر انقلاب اسلامي در ديدار اقشار مختلف مردم فرمودند: بعد از اتمام اين مذاکرات هسته اي، شنيدم صهيونيستها در فلسطين اشغالي گفتند فعلا با اين مذاکراتي که شد، تا ۲۵ سال از دغدغه ايران آسوده ايم؛ بعد از ۲۵ سال فکرش را مي کنيم. بنده در جواب عرض ميکنم اوّلاً شما ۲۵ سال آينده را نخواهيد ديد. ان شاءالله تا ۲۵ سال ديگر، به توفيق الهي و به فضل الهي چيزي به نام رژيم صهيونيستي در منطقه وجود نخواهد داشت.
بيش از شصت سال از اشغال سرزمين فلسطين توسط صهيونيستها و تشکيل دولت صهيونيستي "اسرائيل" ميگذرد. البته سرزمين مقدس اسلامي فلسطين بيش از سي سال پيش از آن در اشغال دولت استعمارگر انگليس بود و اين دولت طي اين سي سال زمينه اشغال فلسطين از سوي صهيونيستها را با آوردن يهوديان از اقصي نقاط دنيا به آنجا فراهم ساخت. واقعيت آن است که اسرائيل پس از شصت سال از هنگام تأسيس که با اشغال توام با خشونت نظامي سرزمين فلسطين بوده است، در سراشيبي قرار گرفته و به سمت فروپاشي حرکت ميکند و صداي لرزيدن ستونهاي اين کاخ بلند و امن ادعايي صهيونيستها هر روز شديدتر و بلندتر از پيش شنيده ميشود.
*نظام رسانه اي غرب سعي مي کند، اسرائيل را قوي نشان دهد. در اين بين سخن رهبري در مورد از بين رفتن اسرائيل را چگونه ارزيابي مي کنيد؟
رسانه ها اساسا حاصل مدرنيته و در فضاي اومانيستي غرب شکل گرفته اند و طبيعي است که در اين فضا در راستاي اهداف و برنامه هاي غرب باشند. اساسا نظام رسانه اي غرب که هيمنه فرهنگي و تکنولوژيکي خود را بر ساير کشورها تحميل کرده است به دنبال اين است که مردم جهان، دنيا را آن طور که غرب مي خواهد ببينند و تصوير کنند. اين موضوع هم از لحاظ فرهنگي است و هم از لحاظ سياسي. جهاني شدن که به غربي کردن جهان نيز ميتوان از آن تعبير کرد در همين راستا قابل تحليل است.
در اين بين طبيعي است که رسانه ها در اختيار و در راستاي منافع غرب عمل کنند. در اين شرايط رسانه هاي همواره بر قدرت اسرائيل تبليغ مي کنند و در مقابل جريان مقاومت و اسلام را تضعيف مي کنند و عليه آنها تبليغ مي نمايند.
فرمايشات حکيمانه و دورانديشانه مقام معظم رهبري اين تصويرسازي واهي را شکست و مسلمانان و آزاديخواهان جهان را به افق بلندي رهنمون کرد تا در مقابل اين هجمه و جوسازي غرب مرعوب نشوند و با توکل به خدا و قدرت ايمان به هدفي کمتر از نابودي دشمن پيمانشکن فريبکار خود قانع نشوند.
*با توجه به اين مطالب بحث افول و زوال رژيم صهيونيستي صرفا بحثي تبليغاتي و رسانهاي نيست بلکه مبتني بر واقعيات و امري محقق شدني است. بر اين اساس چه مسائلي سبب افول رژيم صهيونيستي و از بين رفتن آن ميشود؟
رژيم جعلي اشغالگر قدس با چالشهاي بيروني و دروني متعددي مواجه است که موجوديت او را به خطر مي اندازد هر چند اين رژيم قصد دارد بر اين عوامل سرپوش بگذارد و بعضا فرافکني کند.
نکته مهم اين مسئله اين است که برخي فکر مي کنند رژيم اشغالگر قدس فقط از عوامل بيروني مانند جريان مقاومت تهديد مي شود؛ در حالي که هم بايد به عوامل دروني توجه کرد و هم نبايد عوامل بيروني را در جريان مقاوت محدود کرد بلکه حتي خود آمريکا که در نگاه اول به عنوان حامي اسرائيل غاصب محسوب مي شود در برخي موارد ميتوان آن را در عوامل افول اين رژيم جعلي کودککش نيز لحاظ کرد.
*جريان مقاومت را در تحقق افول صهيونيسم چگونه ارزيابي ميکنيد؟
رژيم صهيونيستي در نُه سال گذشته، در چهار جنگ مهم با حزب الله لبنان و گروه هاي مقاومت فلسطين شکست خورده است. نکته مهم در اين مورد اين است که اسرائيل توسط هم پيمانان غرب اين رژيم به مدرن ترين سلاحها تجهيز شده بود. در جنگ ۳۳ روزه، ۲۲ روزه و هشت روزه، نيروهاي مقاومت از لحاظ در اختيار داشتن تجهيزات نظامي در برابر اسرائيل، اوضاع چندان مناسبي نداشتند، اما با اين وجود پيروز شدند.
اما در جنگ ۵۱ روزه در سال گذشته، اوضاع تغيير کرد و مبارزان فلسطيني با رونمايي از تجهيزات نظامي خود، اسرائيلي ها را غافلگير کردند و شکستي ديگر را متوجه اسرائيل نمودند. اکنون که گروه هاي مقاومت اعلام نمودهاند به تسليحات و موشک هاي پيشرفته تري نسبت به قبل دست پيدا کرده اند، تهديدات امنيتي بيش از پيش موجوديت اسرائيل و بقاي اين رژيم را به چالش خواهد کشيد. بي شک تهديدات امنيتي يکي از مهمترين دلايل مهاجرت معکوس در اسرائيل است.
بنابراين نقاط ضعف اسرائيل و آمريکا در منطقه با مقاومت فلسطيني و لبناني در مقابل تهاجم توسعهطلبانه اسرائيل آشکار شد. شکست چند مرحلهاي اين رژيم تنها در برابر جريان مقاومت در لبنان نشان داد که اين رژيم و حامي اصلي آن يعني دولت آمريکا چقدر شکننده هستند و اگر دولتهاي اسلامي خوب سازماندهي شوند به راحتي نه تنها دشمن را از دستيابي به اهداف خود در تهاجم ناکام ميگذارند بلکه ميتوانند شکست سنگيني را بر آن تحميل سازند.
در اين بين شکست سه مرحله اي رژيم اشغالگر قدس در مقابل نيروهاي حزب الله لبنان حائز اهميت است. مرحله اول آن عقب نشيني نيروهاي اشغالگر از لبنان پس اشغال آن از سال ۱۹۸۲ بود که با ضربات سنگين شهادت طلبانه مبارزان لبناني عليه مراکز اشغالگران غربي و صهيونيستي انجام شد. مرحله دوم فرار صهيونيستها در سال ۲۰۰۰ از جنوب لبنان است. شکست بزرگ رژيم اشغالگر قدس در نبرد وعده صادق يا جنگ ۳۳ روزه در سال ۱۳۸۵ را ميتوان شکست مرحلهسوم اسرائيل از مقاومت لبناني دانست.
همچنين فرار از غزه پس از ۳۸ سال اشغال آن و مقاومت گسترده فلسطينيان در مناطق اشغالي و به ويژه در باريکه غزه علي رغم محاصره شديد آن، همه حاکي از قدرت جريان مقاومت و ناتواني و ضعف اشغالگران است.
در اين بين دو نکته مهم در دستاوردهاي جريان مقاوت در راستاي افول رژيم اشغالگر قدس قابل تبيين است:
کم رنگ شدن و از بين رفتن هراس از اسرائيل و درميان گروههاي مقاومت منطقهاي و کشورهاي منطقه و پيدا شدن و افزايش اين احساس که اسرائيل را ميتوان به راحتي در جنگها شکست داد که اين خود مانع مهمي در پيشبرد سياستها و برنامههاي اين رژيم در منطقه است.
ورود گسترده جوانان فلسطيني (اعم از زن و مرد) به صحنه مبارزات ضد اشغالگري که حاکي از تداوم و گسترش اين مبارزات در آينده است. هدف قرار دادن کودکان و نوجوانان توسط صهيونيستها نيز حاکي از اين نگراني آنان است. همچنين شهادت کودکان و نوجوانان فلسطيني خود موج مخالفتهاي ضدصهيونيستي را در سراسر جهان و حتي در ميان صهيونيستها دامن زده است.
*به نظر شما جريان بيداري اسلامي در تقويت جايگاه مسئله فلسطين و جريان مقاومت در جهان اسلام تاثير داشته است؟ آيا از اين جهت ميتوان گفت جريان بيداري اسلامي روند افول اسرائيل غاصب را تسريع کرده است و توجه بيشتري از مسلمانان را به اين موضوع جلب کرده است؟
تا قبل از سال ۱۹۱۴ ميلادي (۱۲۹۳ شمسي) اصطلاح فلسطين بدون اينکه محدوده معين و مشخصي را در برگيرد به صورتي مبهم به بخش جنوب غربي سوريه که يکي از ولايتهاي تحت سلطه امپراطوري عثماني بود اطلاق مي شده و بيشتر ساکنان اين سرزمين در آن زمان عربهاي مسلمان بودهاند و اقليتي مسيحي و يهودي نيز از دير باز در آن ديار – به ويژه در شهر مقدس اورشليم - زندگي ميکردهاند.
اين شهر از نظر سه مذهب يهود، مسيحيت و اسلام داراي ارزش و اعتبار مذهبي است. به طوري که پيروان تمام اين مذاهب به علت مسائل تاريخي و مذهبي نسبت به اين شهر ادعاي مالکيت دارند. مرزهاي فعلي فلسطين که با کشورهاي مصر، اردن، سوريه و لبنان همسايه است در سال ۱۹۹۲ ميلادي (۱۳۷۰ شمسي) يعني زماني که انگلستان پس از جنگ جهاني اول اجازه قيموميت بر اين سرزمين را از جامعه ملل دريافت کرد، مشخص شد.
از آن پس ملت فلسطين نيز به مردمي اطلاق شد که پس از تسلط انگلستان بر اين سرزمين به منظور کسب استقلال عليه انگلستان و حضور روز افزون مهاجران يهودي در فلسطين سر به شورش برداشتند. پس از پايان جنگ اعراب و اسرائيل در مجموع حدود ۷۷ درصد از خاک فلسطين تحت سيطره رژيم صهيونيستي قرار گرفت.
فلسطين يکي از عناصر تشکيل دهنده هويت مسلمانان در خاور ميانه است که از مبادي اصلي موج جديد بيداري اسلامي است.
مسأله فلسطين علاوه بر بعد مذهبي و سياسي به مسأله حيثيت و هويت مسلمانان تبديل شده است به طوري که ناتواني رهبران عرب در پايان دادن به اشغال اسرائيل عامل تضعيف مشروعيت فرمانروايي حاکمان عرب و سرخوردگي، اضطراب و نااميدي گسترده و احساس حقارت مسلمانان در مقابل سلطه اروپا، آمريکا و اسرائيل شده است.
بر همين اساس برنارد لوئيس از مسأله فلسطين به عنوان سرشکستگي تحمل ناپذير براي دنياي عرب و اسلام ياد ميکند. از اين رو برخي مساله فلسطين را سرآغاز موج دوم بيداري اسلامي (۱۹۷۹ ـ ۱۹۴۵) ميدانند و از مسئله فلسطين به عنوان دومين اولويت جنبشهاي اسلامي ياد مي کنند. مقام معظم رهبري نيز در اجلاس جهاني علما و بيداري اسلامي فرمودند: «درستي مسير نهضتهاي بيداري اسلامي را از جمله بايد در موضعگيري آنان در قبال مسئله فلسطين جستجو کرد».
قضيه فلسطين فراتر از تصاحب سرزمين و موضوع خود فلسطين به عنوان يک کشور اسلامي پس از تقطيع امپراطوري عثماني است چنان که ساير کشورها مثل لبنان و سوريه چنين هستند بلکه بحث جنبه بين الملل اسلامي و بين ادياني دارد و با رويکردي تمدني يادآور تقابل و اقتدار تمدني اسلام در مقابل ساير ملل و تمدنهاست.
بيداري اسلامي نيز فراتر از موضوعات سياسي و اجتماعي داخلي کشورها، با ديدي فرامرزي وجه مشترک و ارتباط دهنده اين قيام و جنبشها گرايشات ديني و اسلامي است. به اين ترتيب در پهنه و بستر تاريخ بشريت، اين جريانهاي اسلامي به هم پيوند مي خورند و يادآور دوران عظمت و عزت تمدن اسلامي مي شوند.
اصولاً شکل گيري جنبش مقاومت در مقابل رژيم صهيونيستي از نوعي بيداري اسلامي ناشي مي شود که در غير آن بايد منتظر پذيرش در خواستها و برنامههاي رژيم صهيونيستي و تسليم در مقابل آن ميبوديم. ايستادگي و نهضت در مقابل متجاوزين به ارزشها و سرزمين اسلامي حاکي از روحيه ديني و تعهد به ارزشهاي اسلامي است که مسلمانان براي احياي آنها دشوارهاي مبارزه را پذيرفتهاند و از عافيتطلبي فاصله گرفتهاند.
اگر مسلمانان در غفلت و خواب تمدني باشند ديگر معنا ندارد براي احياي امت اسلامي و حفظ ميراث فرهنگي ـ ديني خود با دشمن مجهز و پر قدرت که از جانبداري و طرفداري ابر قدرت برخوردار است، مبارزه کنند و از در سازشکاري وارد نشوند.
از ديدگاه تحليلگران، مناقشه اعراب و اسرائيل که پس از اعتصاب عمومي احزاب در سال هاي ۱۹۳۶ ـ ۱۹۳۹ اوج گرفت، نقش مهمي در دگرگوني اخوان المسلمين و تبديل آن از يک باشگاه جوانان به يک نيروي سياسي مقتدر ايفا کرد و اعضاي آن را وادار کرد تا ايدئولوژي خود را به نوعي تعبير کنند که توانايي اسلام را براي تبديل شدن به يک ايدئولوژي همه جانبه تأييد کند.
اثر جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسرائيل و افتادن بيت المقدس به دست اسرائيل بر توسعه و افراطي شدن جنبش اسلامگرايي، بسيار موثر بود. اين شکست خرد کننده نشان داد که بيش از يک قرن تجربه نوسازي، غربگرايي و اسلامزدايي نسبي کوچکترين اثري در تغيير موازنه نامطلوب قدرت موجود بين غرب و جهان اسلام نداشته و برعکس به عميقتر شدن شکاف قدرت بين اين دو و افزايش دستاندازهاي خارجي به کشورهاي اسلامي منجر شده است.
به نظر ميرسد اين وضعيت به اعراب مي گويد عربيت بدون اسلام به ظرفي خالي و جسمي بي روح مي ماند و راه دوام آنها نيز از مسير تقويت امت اسلامي مي گذرد.
قبل از پيروزي انقلاب اسلامي ايران عاملي که فلسطينيان را به هم پيوند مي داد، «عربيت» بود ولي پس از آن، اسلام عامل پيوند دهنده مبارزان شد به خصوص که انقلاب اسلامي به عنوان دشمن اسرائيل حامي بزرگ اسرائيل را در منطقه از بين برده بود.
به اين ترتيب بيداري اسلامي سبب شد مسئله فلسطين فقط به عنوان يک مسئله سرزميني يا قومي (عرب) باقي نماند بلکه جايگاه ويژهاي در امت اسلامي بيابد و فراسرزميني و فرامليتي شود. از اين جهت مي توان گفت جريان بيداري اسلام هم الگوي مقاومت را تقويت کرد و هم اينکه مسئله فلسطين را از موضوعي سرزميني و نژادي به موضوعي کلان در سطح نظام و تمدن اسلامي تبديل کرد.
*شما جريان مقاومت را که در جريان بيداري اسلامي تقويت شده است را مهمترين عامل خارجي افول اسرائيل مي دانيد. فراتر از اين عوامل خارجي آيا در خود اسرائيل ظرفيتهايي براي مقابله با اسرائيل وجود دارد؟ به عبارت ديگر چالشهاي دروني اسرائيل که اضمحلال آن را تسريع مي کند چيست؟
اسرائيل از زمان تشکيل در سال ۱۹۴۸، همواره با دو مسأله اساسي و حياتي مشروعيت و امنيت مواجه بوده و اين دو مشکل پيوسته بقا و موجوديت آن را تهديد کرده است. اين دولت از همان ابتدا، با بحران مشروعيت در داخل و عدم شناسايي بينالمللي به ويژه از طرف دولتهاي اسلامي و عرب منطقه مواجه شد. فلسطين، مشروعيت رژيم اسرائيل را رد کرد و هستههاي مقاومت را در مراحل متعددي شکل داد.
مهمترين چالشهاي دروني اسرائيل غاصب را در موارد زير مي توان تحليل کرد:
يکي از مهمترين شکافهايي که در سالهاي اخير جامعه اسرائيل را به سمت نوعي نارضايتي و بيثباتي سوق داده است، «تبعيض قومي-طبقاتي» است. جامعه صهيونيستي از دو گروه عمده تشکيل مي شود که اشکنازي و سفاردي ناميده ميشوند. سفارديها يهودياني هستند که در شبه جزيره «ايبريا» شامل اسپانيا و پرتغال مي زيستند و پس از سقوط خلافت اسلامي اندلس در سال ۱۴۹۲ ميلادي، از آن کشور گريختند و در جنوب اروپا، شمال آفريقا و شهرهاي لندن، آمستردام و هامبورگ سکونت گزيدند.
امروزه واژه سفاردي از نظر معنايي توسعه يافته و تمامي جوامع يهوديان شامل آفريقا، عراق، سوريه، يونان، ترکيه و ساير يهوديان (غيراشکنازي) را شامل مي شود. اشکنازيها نيز گروه قدرتمند ديگر اسرائيل هستند. واژه اشکناز نام عبري آلمان است و بنابراين اشکنازي در اصل به معني يهودي آلماني است که به تدريج بر همه يهودياني که از تمام اروپا و آمريکا به فلسطين آمدند، اطلاق شد.
بين سفارديها و اشکنازيها دشمني ديرينهاي وجود دارد؛ چراکه سفارديها اشراف يهود بودند و از اينکه با اشکنازيها هم محل شوند، احساس شرم مي کردند و همواره سعي داشتند فاصله خود را با اشکنازيها حفظ کنند و با آنان عبادت يا ازدواج نمي کردند. اما بعدها وضعيت کاملا برعکس شد. درحالي که سفارديها تبديل به اقليت شدهاند، اشکنازيها در تمدن غربي و همچنين دولت رژيم صهيونيستي موقعيت برجستهاي يافتهاند.
برخي از تحليلگران معتقدند که شکاف ميان سفارديها و اشکنازيها بيشتر اقتصادي است تا ايدئولوژيک. به همين دليل، قابل پر کردن است. اما عده اي ديگر معتقدند که اين نابرابري نهادينه شده است؛ به گونه اي که نسل سوم سفارديها هنوز جزء طبقه کارگر و طبقات پايين هستند، درحالي که همين نسل اشکنازيها به طبقات متوسط رو به بالا تعلق دارند.
برخي از رهبران رژيم صهيونيستي، يهوديان سفاردي را قرون وسطايي ناميدهاند که فاصله بسيار زيادي با يهوديان اشکنازي دارند. حتي اشکنازيها سفارديها را از نظر عقلي، عقبمانده مي نامند. سفاردي ها و اشکنازيها يکديگر را نجس زاده ميشمارند و ازدواج با يکديگر را ممنوع ميدانند.
از نظر اقتصادي نيز سياستهاي کلي به گونهاي طراحي شده است که منجر به تقويت بنيان اقتصادي اشکنازيها و فقر و بيکاري و نااميدي سفارديها مي شود. نتيجه اين سياستها، ايجاد دو طبقه فرادست و فرودست در ميان جامعه يهوديان است. از نظر سياسي هم راه نيل به مناصب عاليه حکومت صهيونيستي براي سفارديها مسدود يا حداقل همراه با دشواريهاي بسياري است. آمار مربوط به تعداد سفارديها در کنست يا کابينه، مبين تبعيض سياسي حاکم بر اين گروه است.
در حوزه مسائل نظامي نيز اکثر مناصب مهم تحت کنترل اشکنازيها قرار دارد و امور سخت و جانفرساي نظامي معمولاً به عهده يهوديان سفاردي است. اين شکاف اجتماعي به مرور مي تواند زمينه فروپاشي از درون اين رژيم را فراهم آورد.
يکي ديگر از اختلافات اصلي در جامعه صهيونيستي، پيرامون مفاهيمي اساسي مانند يهوديت، صهيونيسم و دولت است. در يک طرف اين تضاد، بنيادگرايان مذهبي طرفدار صهيونيسم و در طرف ديگر، سکولارهاي منادي پست صهيونيسم قرار دارند. در جامعه صهيونيستي، در سه دهه گذشته، گرايشهاي مذهبي تقويت و به تبع آن، شکاف ميان مذهبيون و سکولارها نهادينه شده است. در چنين شرايطي، رژيم صهيونيستي قادر نيست منازعات مذهبي را به دلخواه خود مديريت کند.
احزاب و جريانهاي مذهبي، خواهان تعريف رژيم صهيونيستي به عنوان يک رژيم يهودي و نهادينه کردن تبعيض مذهبي هستند. حال آنکه احزاب و جريانهاي سکولار با تأکيد بر ماهيت سکولار اين رژيم، ميکوشند اقليتهاي غيريهودي را در اين جامعه ادغام کنند. هويتي که بنيانگذاران صهيونيست آن را به ايدئولوژي غالب در حوزه شکافهاي قومي-مذهبي تبديل کرده بودند، چالشهاي قومي-مذهبي ايجادشده در جامعه اسرائيل و تضادهاي نهفته در ايدئولوژي صهيونيسم را بيشتر از هر زمان ديگري عيان کرده است.
تضادهايي که اقليتهاي قومي-مذهبي و حتي خود يهوديان به آن معترفاند. در حقيقت، با گذشت زمان، تضادها و تناقضات ايدئولوژيک بنيانهاي رژيم صهيونيستي، خود را بيشتر نمايانده است؛ تا جايي که صداي موافقان اين رژيم را درآورده است.
اساس شکل گيري رژيم صهيونيستي بر تشويق يهوديان به مهاجرت از سراسر جهان به فلسطين بود. با وجود آنکه صهيونيستها موفق شدند جمعيت زيادي را در رژيم جعلي خود گرد هم بياورند، اما امروزه اين رژيم با پديدهاي به نام «مهاجرت معکوس» مواجه شده است. در اين پديده، ساکنان سرزمينهاي اشغالي به دلايل مختلف، به ويژه ناامني مستمر و عدم تحقق رؤياي «رفاه اجتماعي»، اسرائيل را ترک ميگويند و به کشورهاي ديگر مهاجرت ميکنند.
بنيان رژيم صهيونيستي بر مهاجرت گذاشته شده است. اهميت مهاجرت تنها در تاثير آن بر ميزان جمعيت و نرخ رشد آن نيست، بلکه مي توان گفت مهاجرت متغير مهمي در تعيين ويژگيهاي نژادي و فرهنگي و شکل دهي به ساختار طبقاتي جامعه اسرائيل محسوب ميشود.
براساس گزارشهاي رسمي اين رژيم، در حال حاضر حدود ۷۵۰ الي ۸۵۰ هزار يهودي با تابعيت اسرائيلي در خارج از (فلسطين اشغالي) زندگي ميکنند. پديده مهاجرت معکوس تنها به اين يک ميليون صهيونيست که عملا سرزمينهاي اشغالي را ترک کردهاند، ختم نميشود، بلکه هم اکنون بسياري از شهروندان صهيونيست ساکن اين رژيم درصدد دريافت گذرنامه ي خارجي هستند.
در نظرسنجي هاي انجام گرفته در اين مورد، دو عامل «ضعف ايده صهيونيست» و «کاهش امنيت و رفاه اجتماعي» به عنوان دو عامل مهم مهاجرت ذکر شده است.
در سال ۲۰۱۴ ميلادي شبکه تلويزيوني «العاشره» رژيم صهيونيستي نيز نتايج يک نظرسنجي در مورد مهاجرت معکوس در اسرائيل را منتشر کرد. بنابراين نظرسنجي، بيشتر از نيم ميليون نفر به دليل شرايط بد معيشتي، آماده ترک اسرائيل هستند و پنجاه درصد از مردم ساکن در سرزمينهاي اشغالي به فکر آماده کردن شرايط براي خروج از اين رژيم هستند. اين شبکه همچنين اعلام کرد که تاکنون هشت صد هزار نفر به صورت دائمي و هميشگي اسرائيل را ترک کردهاند.
در همين حال، شانزده مؤسسه و نهاد اطلاعاتي آمريکا در پژوهشي که انجام داده اند، به اين نتيجه رسيده اند که اسرائيل تا سال ۲۰۲۵ فرومي پاشد. پژوهش نهادهاي امنيتي آمريکا در ادامه، به دليل اين فروپاشي مي پردازد و اعلام مي کند که يهوديان به ميزان بسيار بالايي در حال بازگشت از فلسطين به کشورهايي که از آنجا آمده اند هستند.
همچنين براساس تجزيه و تحليل آينده پژوهان سازمان جاسوسي مرکزي آمريکا (سيا) که به نمايندگان سناي منتخب در امور اطلاعات و کميته منتخب دائم مجلس نمايندگان در امور اطلاعات ارائه شده است، اسرائيل تا سال ۲۰۲۹ بيشتر دوام و بقا نخواهد يافت. وخامت اوضاع اقتصادي، تهديدهاي امنيتي و کاهش احساس تعلق به دين يهود، مهمترين دلايل مهاجرت معکوس در اسرائيل است.
علاوه بر نکات فوق مسائل زير را نيز مي توان از چالش هاي دروني اسرائيل غاصب دانست که فروپاشي آن را تسريع مي کند:
کاهش ورود گروههاي يهودي از ديگر نقاط جهان به فلسطين مشکل بنيادي اسرائيل به شمار ميرود. زيرا موجوديت اين رژيم براساس ورود و اسکان يهوديان تعريف شده است که اينک اين اساس در حال فرو ريختن است.
پيدا شدن شکاف در ميان صهيونيستها که هر روز بر عمق اين شکاف و شقاق افزوده ميشود از جمله اختلاف ميان ارتش و دولت و عدم اعتماد به ارتش در حفظ امنيت نزد صهيونيستها و همچنين عدم اعتماد مردم به مسئولان و احزاب سياسي از نشانههاي اين شکاف است.
دور شدن صهيونيستها از آرمانهاي اوليه رژيم صهيونيستي و اهميت دادن به منافع شخصي نزد آنان که اين امر موجب پديدار شدن موج گسترده فسادهاي مالي و اخلاقي در نزد صهيونيستها و به ويژه مسئولان دولتي گشته است.
اسرائيل پس از شصت سال هنوز نتوانسته هويت ملي را براي صهيونيستها تعريف کند و اين امر خود نوعي عدم علاقه به برنامههاي احزاب و مسئولان را در نزد مردم گرد آمده از اقصي نقاط دنيا به وجود آورده است و گروههاي مردم پيش از آنکه براي خود هويت اسرائيلي و يا حتي يهودي قائل باشند و به هويت ملي کشوري که از آنجا آمدهاند اهميت ميدهند. پيدا شدن احزاب مختلفي مانند روسي تبارها، مجاريها و غيره به واسطه فقدان هويت ملي در جامعه است.
پيدا شدن فاصلههاي طبقاتي در ميان صهيونيستها حاکي از تقسيم نادرست منابع و وجود تبعيض شديد در رژيم صهيونيستي است. اين مسأله خود موجهاي اعتراض را برانگيخته است.
به چالش کشيده شدن ادعاي پاکي نژاد يهود از طريق جذب يهوديان جديد از کشورهاي اتيوپي، هند، مراکش، چين و ... و طرح ادعاهايي که اينها از اسباط گم شده بني اسرائيل هستند و اينک پس از قرنها پيدا شده اند و وارد کردن آنها به فلسطين اشغالي تا بحران کاهش جمعيت، که ناشي از عدم استقبال يهوديان اروپا و آمريکا و افزايش خروج يهوديان از فلسطين است، جبران سازند که البته اين عدم استقبال براي ورود به فلسطين و افزايش خروج به دليل افزايش مبارزات فلسطينيان و احساس فراگير نا امني گسترده در اين سرزمين است.
شدتگيري و دامن گستري موج مخالفتهاي سازمان يافته يهوديان جهان با تفکر صهيونيسم و تشکيل حکومت اسرائيل در فلسطين که با مباني ديني يهود ناسازگار است، به يک مشکل اساسي براي اسرائيل تبديل شده است.
ظهور جرياني درميان نسل جديد صهيونيستها که با خشونت اسرائيلي به شدت مختلف هستند و به انحاء گوناگون با سياستها و برنامههاي دولت مخالفت ميکنند و منادي همزيستي با فلسطينيان به عنوان به شهروند با حقوق مساوي هستند. فرار از خدمت در ارتش که اخيراً افزايش پيدا کرده و يا آتش زدن پرچم اسرائيل توسط جمعي از نظاميان نمونه بارزي از پيدايش جريان ضد دولتي در ميان نسل جوان يهودي در اسرائيل است.
*فرموديد آمريکا به نوعي هم عامل قدرت گرفتن اسرائيل است و هم از طرفي ميتواند اسرائيل را تضعيف کند. بر اين اساس نقش آمريکا در قدرت گرفتن يا ضعف اسرائيل را چگونه ارزيابي مي کنيد؟
با توجه به اهميت خاورميانه آمريکا همواره تلاش کرده است در آن حضور فعالي داشته باشد. آمريکا پس از کودتاي ۲۸ مرداد حضور خاورميانهاي خود را در خاورميانه با محوريت ايران آغاز کرد. تئوري دو ستوني نيکسون نيز در اين فضا و با محوريت ايران طراحي شد. در اين مدت ارتباط مداخلهگرانه آمريکا با ايران ضمن تامين منابع انرژي آمريکا، اِعمال مديريت و قدرت آمريکا را در اين منطقه تسهيل کرده بود.
آمريکا براي حضور خود در خاورميانه از جهتي هدف خود را تامين امنيت اسرائيل تعريف کرد و از طرفي از اسرائيل در راستاي اهداف خود بهره برد.
هرچند صهيونيسم فرزند نامشروع استعمار بود، اما اين فرزند مغرور به اندازهاي قدرتمند شد که استعمارگران پير را در مطامع خود به ياري گرفت. تشکيل حکومت صهيونيستي در خاک فلسطين که نقطه اتصال آفريقا و آسيا به شمار ميرفت، ميتوانست ديدهباني مديترانه، درياي سرخ و خاورميانه را براي استعمارگران غرب ميسر سازد و از همين رو است که غرب با اسرائيل همپيمان شده است. اما صهيونيستها از راههاي ديگري نيز در حلقههاي امپرياليستي سوداگران غرب سهم داشتند. شبکههاي ماسوني و اعمال نفوذ در جريانهاي سياسي و حزبي و همچنين به کاربردن اهرمهاي مالي و بانکي، به طور حساب شدهاي استيلاي غرب را بر ممالک محروم جهان فراهم ميساخت.
حضور اروپا و آمريکا در منطقه نسبت به ديگر قدرتهاي بزرگ در خاورميانه پررنگ تر بوده است. آمريکا به دليل تعهد نسبت به امنيت اسرائيل و نيازهاي انرژي خود، در امور اين منطقه دست دارد. اروپا نيز دلايل گوناگوني براي حضور در خاورميانه دارد که برخي از آنها مشترک با آمريکا و برخي منحصر به خود است مانند تاريخ استعمارگري و وابستگي انرژي.
البته با وجود اين همگرايي و همچنين قدرت زياد حاصل از اجتماع بالقوه آنها ولي در منطقه قدرت اعمال نفوذ کمبنيهاي دارند. اين امر از عوامل زير ناشي مي شود:
در حالي که برخي کشورها دوران گذار را طي مي کنند، بسياري از شخصيتها و نهادهايي که ارتباطات با آنها شکل گرفته بود از صحنه محو شده اند.
تعامل با منطقه اکنون به دليل ماهيت بسيار متغير آن دشوار شده است و سياست هنوز به شکل الگويي پيشبينيپذير متبلور نشده است که افق برنامهريزي و اعتمادي را پيش روي خارجيها ترسيم کند.
ميزان خشونت در خاورميانه مانع اتخاذ سياستي هماهنگ و منسجم مي شود. به ويژه که اروپا بايد خود را براي بازگشت افراطگراياني آماده کند که شناسنامه اروپايي دارند.
در حالي که واشنگتن با گزينه هاي دشواري رو به رو است به نظر م يرسد اين کشور بخش زيادي از اهميت خود را از دست داده است. بروز اين مسئله را در واکنشهاي ناهماهنگ به تغييرات سياسي، عقبنشيني از خطوط قرمز خودتعيين کرده، وعده براي اقدام نظامي در سوريه، نارضايتي عربستان و اسراييل از مذاکرات هسته اي مي توان مشاهده کرد.
برايند کلي اين شرايط نشان ميدهد که خاورميانه اکنون آزمايشگاه مهم جهاني براي اجراي سياستهاي جديد توازن قدرت است که ويژگي عمده دهه هاي آتي به شمار مي آيد. البته در اين توازن قدرت، کنشگران خارجي نسبت به گذشته زمينه اعمال قدرت کمتري دارند و قدرتهاي منطقهاي جديد و جوياي نامي در حال شکلگيري است که نقش آفريني بيگانگان را محدود و حتي مديريت خواهد کرد.
در اين شرايط از طرفي با حضور قدرتهاي جديد منطقه اي جديد در خاورميانه مانند ايران قدرت کنشگري امريکا کم شده است و از طرف ديگر اهميت خاورميانه براي آمريکا کم شده است. اين شرايط سبب شده است آمريکا جهت حضور در خاورميانه انگيزه کمتري داشته باشد.
بر اين اساس يکي از عوامل افول اسرائيل، کاهش قدرت آمريکا در منطقه خاورميانه است در حالي که آمريکا همپيمان و حامي رژيم غاصب صهيونيستي است.
پايداري انقلاب اسلامي در عرصه مقابله با آمريکا، اختلاف آمريکا با هم پيمانان سنتي و جديدش از انحاديه اروپا تا چين و روسيه، ظهور قدرت هاي جديد در منطقه و موج رو به گسترش بيداري اسلامي در بين ملتهاي مسلمان از مهمترين علل افول قدرت آمريکا در منطقه است که مانع از قدرت گرفتن اسرائيل جنايتکار مي شود.
سران استکبار به اين نتيجه رسيدهاند که سياستهاي کهنه و نخنما شده آنان ديگر قابليت تاثيرگذاري ندارد و چه بخواهند و چه نخواهند فروپاشي اقتدار آمريکا در منطقه اتفاق افتاده است. اقتدار بلامنازع منطقه، قدرت بينظير انقلاب اسلامي ايران و آرمانهاي رفيع آن است که تمام قدرتهاي جهان به آن اعتراف دارند و آثار پر برکت آن به فضل پروردگار «دورهاي جديد و عصري نوين در تاريخ بشريت» را رقم خواهد زد.
پيشبيني سازمان جاسوسي سيا مبني بر نابودي رژيم جعلي صهيونيستي تا سال ۲۰۲۵، نه به جهت نگراني درباره امنيت اين رژيم، بلکه ترسيمکننده سياست خارجي جديد آمريکا در کماهميت دانستن منطقه غرب آسيا است. به نظر ميرسد اختلافات سران تلآويو و واشنگتن بر سر توافق هستهاي با ايران نيست و اين موضوع بيشتر ابزار و بهانه است. اختلاف اصلي در اينجاست که آمريکا به تدريج منافع خود را در منطقه اقيانوس آرام و شرق آسيا ميبيند و انتقال مرکز ثقل سياستهاي راهبردي اين کشور، امنيت همه جانبه رژيم صهيونيستي را به خطر مياندازد.
بنابراين با قدرت گرفتن ايران در منطقه آمريکا ديگر نمي تواند به راحتي در خاورميانه برنامهريزي کند و کنشگري فعال باشد. در اين شرايط اين ايران است که خاورميانه را با ماهيتي ضداسرائيلي ساماندهي و چيدمان ميکند نه آمريکا بر اساس امنيت و موجوديت اسرائيل. به اين ترتيب با قدرت گرفتن ايران در منطقه اسرائيل در منطقه محدود ميشود.
*با توجه به مطالبي که فرموديد لطفا در يک جمع بندي اين شرايط را در يک چارچوب و سازمان مفهومي تحليل نماييد.
حاصل همه اين شرايط و مراحل اين است که از جهتي عامل طرد بيروني اسرائيل با تقويت محور مقاومت در منطقه شکل مي گيرد. از طرف ديگر عوامل دروني زيادي اسرائيل را از درون متلاشي مي کند حتي اگر عوامل بيروني فعال نباشد. از سوي ديگر عوامل تقويت اسرائيل رو به افول است؛ يعني آمريکا که از عوامل خارجي تقويت اسرائيل است با قدرت گرفتن ايران، نميتواند قدرت بلامنازع منطقه باشد.
در واقع اسرائيل غاصب از طرفي حامي خود را از دست مي دهد و از طرف ديگر عامل تهديد بيروني دارد. عوامل تضعيف و انحطاط دروني نيز در اين بين نقشآفريني ميکند. حاصل همه اين شرايط اين است که اسرائيل ۲۵ سال آينده را نخواهد ديد.
مرجع : خبرگزاري مهر
|
شهرستان فارسان در یک نگاه |
|
خبرنگار افتخاري |
|
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html
google-site-verification=sPj_hjYMRDoKJmOQLGUNeid6DIg-zSG0-75uW2xncr8
google-site-verification: google054e38c35cf8130e.html
|
|
|